سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*خودمونی*

به خانه می رفت

با کیف

و با کلاهی که بر هوا بود

چیزی دزدیدی ؟

مادرش پرسید

دعوا کردی باز؟

پدرش گفت

و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

به دنبال آن چیز

که در دل پنهان کرده بود

تنها مادربزرگش دید

گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

و خندیده بود

حسین پناهی


سه شنبه 92/5/15 | 1:54 عصر | ماه پیشونی | نظر

لینک دوستان