سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*خودمونی*

اى آنکه از تمام غزلهاى من سرى !
من دل به تو سپردم و تو دل به دیگرى

آخر چگونه از تو بگویم؟ دراین مجال
وقتى از آتش غزلم شعله‏ورترى ...

من عاقبت در آبى چشم تو مى‏پرم
حتّى نمانده باشد اگر هم مرا،پرى

آهسته مى‏روى و به من پشت مى‏کنى
باور نمى‏کنم که دلم را نمى‏برى

خود را چقدر خسته و آواره مى‏کنى
خود را چقدر میزنى اى دل به هردرى ؟!

دل مى‏سپارم اى همه آبى به چشم تو ...
حتّى اگرکه دل بسپارى به دیگرى

حسین دلجوئی


یکشنبه 92/2/29 | 10:22 عصر | ماه پیشونی | نظر

ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!

جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟

"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز ,
... ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!

دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست,
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!

چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا ;
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟


یکشنبه 92/2/29 | 10:5 عصر | ماه پیشونی | نظر

اندازه ی صد سال نوری از دلت دورم
باید همیشه دور باشم از تو ، مجبورم!

یا گریه هایم را میان شعر میگویم
یا مینوازد گریه را نت های سنتورم!

یعقوب عاشق توی این دنیا فراوان است
یعقوب... مثل من... که از این گریه ها کورم!

هر دفعه دل دادم به دریا باز هم افتاد
شکل تو یک ماهی قرمز در دل تورم!

مثل تمام پسته ها که تلخ میخندند
پنهان شده صد بغض پشت خنده ی شورم!

یک آسمان افتاده در قلبم که غیر از ابر
در بین باران های دلتنگی ش محصورم!

شاعر شدن یعنی فقط حسرت... فقط حسرت!
یعنی تو دانشگاهی و من پشت کنکورم!


" حانیه دری "


یکشنبه 92/2/29 | 10:10 صبح | ماه پیشونی | نظر

شانه هایت را بیاور شانه کم آورده ام

یک بغل دلواپسی یک سینه غم آورده ام

خسته و در مانده ام می جویمت در فالها

با توام ! باور نداری قهوه هم آورده ام

این غبار راه را از شانه هایم پاک کن

عشق را از جاده ی پرپیچ وخم آورده ام

آرزوی روزهای دور احساس منی

حکم کن هر جور خواهی متهم آورده ام

بی تومی لرزد دلم آرامشم از من مگیر

این دل ویرانه را از شهر بم آورده ام

بی تو گاهی فکرهای ظاهرا بد می کنم

حرف آخر را بگویم بی تو کم آورده ام

 

                حسین علی دلجوئی


چهارشنبه 92/2/25 | 9:48 عصر | ماه پیشونی | نظر

سرت که درد نمی آید از سوالاتم؟

مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم...

چظور این همه جریان گرفته ای در من؟

و مو به موی تو جاریست در خیالاتم؟

چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم؟

درست از آب در آیند احتمالاتم...

 

 

+دوری کن از کسی که تورا غرق درد دید

اما به خنده گفت که بیمار نیستی!!!


یکشنبه 92/2/15 | 7:5 عصر | ماه پیشونی | نظر

بگذار بگویند مغرور است...سرداست!

مدتهاست که درختچه بی تفاوتی هایم را روی طاقچه عادت جاگذاشته ام!

واز دور نگاهم به دست زمانه ایست که این گیاه چند ساله راسبزتر می کند...

بگذار هرچه می خواهند بگویند...

جای من همینجاست...

کنار درختچه بی تفاوتی ها...


دوشنبه 92/2/9 | 11:46 صبح | ماه پیشونی | نظر

به بهشت نمی روم اگــــــــــــر...

مادرم آنجا نباشد!

                                        حسین پناهی


دوشنبه 92/2/9 | 11:39 صبح | ماه پیشونی | نظر

 

 

یه مادر میتونه 10 تا فرزند رو نگه داره...

اما 10 تا فرزند نمیتونن یه مادر و نگه دارن...

سلامتی همه مادرا...

روزتون پیشاپیش مبارک...

 


دوشنبه 92/2/9 | 11:37 صبح | ماه پیشونی | نظر

لینک دوستان