*خودمونی*

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی   
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

 

یک  آسمان پرندگی ام دادی و مرا   
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

 

وقتی که آب و دانه برایم نریختی 
وقتی کلید در قفس من گذاشتی

 
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی 
دنبال من بنای دویدن گذاشتی

 
من نیستم... نگاه کن اینباغ سوخته 
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی

 

گیرم هنوز تشنه حرف توامولی 
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

 

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

 

حالابرو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی

 

مهدی فرجی

 


دوشنبه 92/4/17 | 5:10 عصر | ماه پیشونی | نظر

لینک دوستان