*خودمونی* |
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام.... پنج شنبه 91/2/28 | 5:40 عصر | ماه پیشونی | نظر
دلم شکست...احساسم شکست...دنیایم شکست... چه بشکن بشکنیست این روزها... دل می شکند...چشم می شکند...عشق می شکند...جان می شکند... وآخر هم انسان می شکند... کیست که این شکسته ها را جمع کند...؟
باتشکر از بهترین دوستم (مینا)که این دلنوشته قشنگ رو نوشته... پنج شنبه 91/2/28 | 5:19 عصر | ماه پیشونی | نظر
|