*خودمونی* |
وقتی به جز وصال به دردم نمی خورد قهوه نریز فال به دردم نمی خورد من سردم است و چاره فقط دستهای توست گولم نزن که شال به دردم نمی خورد مردان ایده آل پرند در فضای من من مرد ایده آل به دردم نمی خورد من تشنه ی توام عطشم داغ و واقعی ست تمثیل و قیل و قال به دردم نمی خورد این دکمه های باز صریحم نموده اند توی قفس که بال به دردم نمی خورد من از بهشت و آدم وحوا فراریم چون سیب و پرتقال به دردم نمی خورد از خاطرات خوب گذشته نگو عزیز تقویم پارسال به دردم نمی خورد آخر،کجای سیب شبیه سه نقطه است؟ من نقطه چین کال به دردم نمی خورد یا خون من به گردن تو یا بگو بله!!! در عشق احتمال به دردم نمی خورد حالا بریز قهوه و آن را بنوش و بعد بی تو دگر زندگی به دردم نمی خورد...
ممنون از دوست عزیزم شایلی که کامل این شعرو برام آورد... چهارشنبه 90/12/24 | 10:8 صبح | ماه پیشونی | نظر
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی*توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او تمام شد من آغاز کردم چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن دکتر علی شریعتی شنبه 90/12/20 | 6:30 عصر | ماه پیشونی | نظر
|