*خودمونی* |
می خواست از هم جداشیم... می گفت:نه زنانگی بلدی! نه زیبایی! نه چای خوش طعم می دانی چیست؟ نه میوه پوست کندن! می گفت: محوی. . . . . به مثال معلول ها!!! خیلی چیزهای دیگر هم می گفت. . . باز هم محو بودم. . . . . به مثال معلول ها!!! راستیتش هیچ از حرفهایش نفهمیدم! وقتی صدای بسته شدن در آمد. . . دلم لرزید. . . از محوی در آمدم!!! فهمیدم این مدت چه می گفت؟! فهمیدم هیچ از من نمی دانست. . . فهمیدم دو چشم بودنم را نمی دانست. . . تمنا بودنم را نمی دانست. . . زنانگی. . .زیبایی. . . چای خوش طعم. . . مهمانداری. . .هیچ نمی دانستم. . . من فقط مست بودنش بودم. . . چیزی که او نمی دانست. . . !
«این دلنوشته بسیار زیبا رو دوست عزیزم غزل نوشته،من که خیـــــلی خوشم اومد... امیدوارم شما هم خوشتون بیاد... نظر یادتون نره» دوشنبه 90/11/24 | 8:14 عصر | ماه پیشونی | نظر
حرفهایم را تعبیر می کنی،سکوتم را تفسیر،دیروز را فراموش،فردایم را پیشگویی، به نبودنم مشکوکی،به بودنم مردد،از هیچ گلایه می سازی،از همه چیز بهانه،من کجای این نمایشم؟ ! خدایا کسی را که قسمت دیگریست سر راهمان قرار مده تا شبهای دلتنگیش برای ما باشد و روزهای خوشش با دیگری...!!
یکشنبه 90/11/23 | 7:35 عصر | ماه پیشونی | نظر
زن عشق می کارد و کینه درو می کند،دیه اش نصفه دیه تو،مجازات زنایش باتو برابر، او می تواند تنها یک همسر داشته باشد وتو مختار برای چندین، برای ازدواجش درهر سنی اجازه پدر لازم است و تو هر زمانی به لطف قانون می توانی ازدواج کنی، او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی، او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی،او درد می کشد و تو نگرانی دختر نباشد، او بی خوابی می کشد وتو خواب حوریان می بینی،اومادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر...؟
یکشنبه 90/11/23 | 7:18 عصر | ماه پیشونی | نظر
|