*خودمونی* |
حرف از رسیدن به تو که باشد،عقربه ها می دوند...تو می دوی...من می دوم،اما...او می ایستد! وقتی می رسی!او لبخند می زند...من نفس نفس...وقتی می رسی نفس برای ماندنم نمانده! وقتی می رسی!عقربه ها می رسند...تو می رسی...او می رسد...من می رسم! تو به او می رسی...او به تو می رسد...من به تنهایی... حرف از رسیدن به تو که باشد،همیشه به کسی می رسی که به پایت ایستاده نه کسی که برایت دویده...!! ای کاااااااااااااااش ایستاده بودم...!! سه شنبه 91/4/27 | 12:54 عصر | ماه پیشونی | نظر
آرزویم بزرگ بودند... آنقدر بزرگ که در دستانم نمی گنجید... برای رسیدن به تو کوچکشان کردم...آنقدر کوچک که در آخرین لحظه آنها را دودستی گرفتم و برایت آوردم! آنقدر کوچک که تمام روز نگران بودم از میان دستانم بیفتد و گم شود... آنقدر کوچک که آنها را ندیدی و زیر پایت له شدند...!!! پنج شنبه 91/4/1 | 5:16 عصر | ماه پیشونی | نظر
|