*خودمونی* |
وقتی تو چشماش نگاه می کنم انگار چند تا حس رو باهم دارم....هم دلم میخواد تا ابد به چشمای قشنگش خیره بشم،هم می خوام ازشون فرار کنم...یه جوری ترس و دلهره و عشق و غرور،همه چی رو باهم دارم... آدم عاشق که عاقل نیست؛دیوونه ی یه جفت چشم معصوم و بی گناهه که هر وقت نگاهشون می کنه انگار که آتیش می گیره... عشق گاهی وقتا یه دریاست که وقتی توش شنا می کنی،بدون اینکه بخوای آرومت می کنه...گاهی وقتا یه مردابه که آدمو بی صدا توی خودش می کشه؛آخرهم خفه ات می کنه؛راه نفستو می بنده اونوقته که می میری... عشق یعنی خواستن...اما خواستن همیشه مساوی تونستن و بدست آوردن نیست...!!! سه شنبه 90/6/29 | 9:27 عصر | ماه پیشونی | نظر
جمعه 90/6/25 | 12:4 عصر | ماه پیشونی | نظر
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
جمعه 90/6/11 | 6:26 عصر | ماه پیشونی | نظر
اگه خودمو مثل یه توپ یه جور شوت کنم که وقتی از بالای اون ابره رد میشم سرعتم 120 کیلومتر در ساعت باشه ، می رسم دم خونشون ! پ.ن : g نه و هشت دهم و اصطکاک صفر فرض شده است. جمعه 90/6/11 | 6:6 عصر | ماه پیشونی | نظر
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . دوشنبه 90/6/7 | 2:11 عصر | ماه پیشونی | نظر
وقتے مےگفتے: «دوستت دارم» سکوت مےکردم؛ حالا مدتهاست، ساکتم نکرده اے! یکشنبه 90/6/6 | 5:31 عصر | ماه پیشونی | نظر
|